
وفایی شوشتری
شمارهٔ ۴
۱
به سر زلف تو گر جز تو مرا یاری هست
یا به جز زلف توام رشتهٔ زنّاری هست
۲
تاجر عشقم و بارم همه کالای وفاست
نه گمانم که در این شهر خریداری هست
۳
مشک تاتار، دو صدبار به یک جو نخرم
برکفم از شکن زلف تو تا، تاری هست
۴
به جز آئینهی رویت که ز خط یافت صفا
تیره هر آینه کو را خط زنگاری هست
۵
همه دانند که من مات و گرفتار توام
خود در آئینه نظر کن گرت اِنکاری هست
۶
شور لعل لب پرشور تو اندر دل من
آن چنانست که در سینه نمکزاری هست
۷
نه خیال خُتنم هست و نه سودای خطا
تا مرا، با سر زلف تو سروکاری هست
۸
به سر زلف تو سوگند که گر، بی رخ تو
دو جهان را، به نظر قیمت و مقداری هست
۹
بیوفایی به «وفایی» مکن اینسان که وفا
نه متاعیست که در هر سر بازاری هست
نظرات