
وفایی شوشتری
بند بیستم
۱
دست قضا چو خون حسین ریخت بر زمین
آندم قدر، ز روی نبی گشت شرمگین
۲
ذرّات کاینات قرین فنا شدند
چون شد قِران مهر و مهش با سنان کین
۳
نزدیک شد به هم خورد اوضاع روزگار
گردد عیان بر اهل جهان روز واپسین
۴
آسیمه سر شدند در افلاک ماه و مهر
چون گشت سرنگون به زمین آفتاب دین
۵
یکسر فنای کون و مکان می شد آن زمان
باقی نماندی ار، به زمین زین العابدین
۶
می شد گُسسته رشته ی عالم ز یکدیگر
زو گر نبود رشته ی حبل المتین متین
۷
در حیرتم که میر قضا چون دهد رضا
بر خسروی چنان برود ظلمی این چنین
۸
کاهریمنان کوفه و کافر دلان شام
دست خدا، بُرند زکین از پی نگین
زین ماجرا، زجان پیمبر شکیب شد
در خون خضاب پنجهٔ کفّ الخضیب شد
نظرات