
صوفی محمد هروی
بخش ۸ - رفتن خادمه
۱
بار دگر خادمه باوفا
رفت به نزد بت فرخ لقا
۲
بود شبی آن صنم گلعذار
تازه و خرم چو گل نوبهار
۳
عیش و جوانی و طرب در سرش
مجلس آراسته اندر خورش
۴
چنگ نوازان و نی اندر قدح
مجلسیان گشته ازو پر فرح
۵
آن بت عیار شده نیم مست
خادمه در خدمت و شمعی به دست
۶
آن صنم القصه بشد سوی باغ
خادمه در پیش و به دستش چراغ
۷
باز جوان راه سخن درج کرد
نقد سخن را به محل خرج کرد
۸
هیچ جوابی نشنید از نگار
خادمه شد باز ازین غم فگار
نظرات