صوفی محمد هروی

صوفی محمد هروی

بخش ۱۱

۱

مرا ز پیر خرابات نکته ای یادست

بنوش باده که بنیاد عمر بر بادست

در جواب او

۲

مرا ز پیر کلیچه نصیحتی یادست

منوش قرته که بنیاد قرته بر بادست

۳

چوپیه و دنبه گدازان شود ز آتش جوع

کسی هریسه چو پیش از غروب ننهادست

۴

به سر معنی گیپا نمی رسد هر کس

کجا رسد به معما کسی که نگشادست

۵

بسوخت چلبک بیچاره را به روغن دل

دوید و بر سرش آمد که این چه فریادست

۶

ز چوبها که همی خورد شب هریسه به دیگ

فغان فتاد به روغن که این چه بیدادست

۷

به قصر و پنجره زلبیا چه می نازی

منه تو دل به بنائی که سست بنیادست

۸

مکن به لوت زدن این زمان تو تعلیمش

از آن که صوفی سرگشته نیک استادست

تصاویر و صوت

نظرات