صوفی محمد هروی

صوفی محمد هروی

بخش ۴۳

۱

عیب رندان مکن این زاهد پاکیزه سرشت

که گناه دگری بر تو نخواهند نوشت

در جواب او

۲

مطبخی باز مگر طینت ماهیچه سرشت

که شد از نکهت قیمه همه عالم چو بهشت

۳

می رسد سرکه به بغرا و به کاچی دوشاب

«هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت»

۴

گرده میده مکن جمع تو با نان شعیر

زان که حیف است زخوبی که بود همدم زشت

۵

خشت حلوای شکر از دل من می نرود

چون بچینند به روی من سودا زده خشت

۶

گفت خوش کوزه دوشاب به شیرین کاری

دست دوشاب بزک بر سر من تا چه نوشت

۷

نه من اندر پی نانم به جهان سرگردان

«پدرم نیز بهشت ابد از دست بهشت»

۸

صوفی از میکده گر فهم کند بوی کباب

از در کعبه رود دست فشان سوی کنشت

تصاویر و صوت

نظرات