
صوفی محمد هروی
بخش ۸۶
۱
باز این دل غمدیده به دام تو در افتاد
بس مرغ همایون که به تیر نظر افتاد
در جواب او
۲
بر نعمت بازار مرا چون نظر استاد
میل دل بیچاره به شیر و شکر افتاد
۳
بریان چو بدیدم به کسی فاش نگفتم
تا شد خبرم، در همه شهر این خبر افتاد
۴
از مفلسیم دست به بریان نرسد زان
میل دل مسکین به کباب جگر افتاد
۵
نان و عسل ای صاحب خوان رسم قدیم است
چون است که این رسم به عهد تو بر افتاد
۶
شاید که از آن خاک همه سرو بروید
از سایه زناج که بر رهگذر افتاد
۷
گرمی مکن ای کاسه کاچی که به عالم
هر کس که در افتاد به ما زود بر افتاد
۸
صوفی غزلت نیست چو بسحاق ولیکن
با رستم دستان نزند هر که بر افتاد
نظرات