صوفی محمد هروی

صوفی محمد هروی

شمارهٔ ۳۰

۱

خواهم نظری در رخ خوب تو دگر بار

از عمر چو سیری نبود ای بت عیار

۲

چشم تو به هم برزده حال دل ما را

دانم که چنینها نکند مردم هشیار

۳

گل خار شده باز و چمن گشته معطر

کاکل زده ای شانه مگر دوش به گلزار

۴

بر عارض آن ماه خط سبز عیان شد

ای دل حذر از عین بلاکن به شب تار

۵

در مذهب رندان می پنهان دو گناه است

با ناله نی باده خور و عود به چنگ آر

۶

شب پرتو روی تو مرا در نظر آمد

از نور بلی بهره برد دیده دیدار

۷

آن غمزه شد از کشتن عشاق پشیمان

آری چو انابت بود اندر دل بیمار

۸

صوفی به حذر باش که گفتند ازین پیش

خواهی که به کس دل ندهی دیده نگه دار

تصاویر و صوت

نظرات