
صوفی محمد هروی
شمارهٔ ۳۲
۱
گل نورسته من عزم چمن دارد باز
می کند روح و روان در عقب او پرواز
۲
نه منم مایل آن حلقه گیسو تنها
همه کس را به جهان هست هوس عمر دراز
۳
هر شبی سوز دل خویش بگویم با شمع
پیش او نیست چو روشن صفت سوز و گداز
۴
نکند مرغ دلم جز سرکویش منزل
همچو شاهین که به سر پنجه شه آید باز
۵
می کند میل به آن طاق دو ابرو عابد
روی آرند به محراب بلی اهل نماز
۶
تا تو از بند خود آزاد نگردی چون نی
نشوی محرم اسرار و نگردی دمساز
۷
خواست صوفی که کند راز دل خود نهان
اشک خونی است دمادم شده او را غماز
نظرات