
صوفی محمد هروی
شمارهٔ ۴۶
۱
دارم دلی شکسته و جان فگار هم
در سر خیال باده و سودای نار هم
۲
از وی جدا فکند مرا چرخ دون نواز
چون او نساخت آه به من روزگار هم
۳
خواهی چو یار را به جفای رقیب ساز
با وصل گل خوش است جفاهای خار هم
۴
ما را ز دار، بیم چرا می کند حسود
گر پای دارد او، چه غم از پای دار هم
۵
افلاس و عاشقی و جفای زمانه باز
افزود این همه به جفای نگار هم
۶
عشق تو سرنوشت قضا بود ظاهرا
تقدیر کرده بود مگر کردگار هم
۷
صوفی به صد زبان غم خود گر یبان کند
حقا یکی نگفته بود از هزار هم
نظرات
علی احمدی