
سوزنی سمرقندی
شمارهٔ ۱۴ - ناصر دین
۱
ای ناصر دین سید اولاد پیمبر
ای عالم جاه و شرف و دانش و تمییز
۲
از غایت جود و کرم و بر و مروت
ناخواسته بخشی بهمه خلق همه چیز
۳
آن بخت ندارند که ناخواسته یابند
چیز این دو سه تا شاعر بی مغز چو گشنیز
۴
چون کار بخواهش رسد، از شرم و خجالت
باشند گدازنده چو بر آتش ارزیز
۵
آنروز که تو خواسته ناخواسته بخشی
کس مرشعرا را ندهد بار بدهلیز
۶
ور باز رسانند بدان مجلس خرم
ایشان سر خر باشند، آن مجلس پالیز
۷
بختی است خود این طایفه را کز گل ایشان
گر کوزه کنی خشک، شود آب بکاریز
۸
زین سور بآئین تو بردند بخروار
زر و درم آنقوم که نرزند بدو تیزز
۹
از مطرب بدزخمه و شب بازی بدیاز
سنگ و سرخ و حبه زن و مسخره و حیز
۱۰
چون کار همه ساخته گشت از کرم تو
باید که شود ساخته کار شعرا نیز
۱۱
تا از می و از بت سخن انگیز دو ساغر
می خوه ز بتان ختن و تبت و خر خیز
۱۲
هر روزه بتو جامه شادی و طرب پوش
تا جامه غم را بدرد دامن و تیریز
تصاویر و صوت



نظرات