
طبیب اصفهانی
شمارهٔ ۱۰۵
۱
مپسند از درت ای دوست غمین برخیزم
نه چنان آمده بودم که چنین برخیزم
۲
ای خوش آن لحظه که در بزم نشست تو و من
پی خدمت چو غلامان ز کمین برخیزم
۳
هر که برخاست ز کوی تو پشیمان گردید
بچه امید من خاک نشین برخیزم
۴
منم آن صبح سعادت که از آن خواب گران
نگران بر رخت ای ماه جبین برخیزم
۵
دم آخر مرو از دیده که من از سر جان
به امید نگه بازپسین برخیزم
۶
بودم راه اگر در حرم وصل طبیب
میتوانم ز سر خلد برین برخیزم
نظرات