
طغرای مشهدی
شمارهٔ ۲۰۹
۱
تخم اشک از کف بنه ای دل که مانند سحاب
تا بپاشی تخم، می باید ز هم پاشید و رفت
۲
چون قدح کآید بر مینا، شب آمد پیش من
گریه کردم از برای ماندنش، خندید و رفت
۳
بس که خاک این چمن سرگشتگی می آورد
آب را از چشمه باید راه جو پرسید و رفت
۴
کوچه تابوت اگر آمد درین راهت به پیش
تا به منزل می توانی سایه وش خوابید و رفت
نظرات