
طغرای مشهدی
شمارهٔ ۳۶۱
۱
زلفی که بر زبان و دل شانه بگذرد
ماند به آن شبی که به افسانه بگذرد
۲
دل صبح خیز مشق بر آتش دویدن است
دارم امید آنکه ز پروانه بگذرد
۳
در بزم وصل، تشنه لبان را خمار هجر
چندان امان نداد که پیمانه بگذرد
۴
غیر از دلم که خانه بدوش تجرد است
جغدی ندیده ام که ز ویرانه بگذرد
۵
در زلف او دلم سر و برگ جدل نداشت
استاد یک کنار که تا شانه بگذرد
۶
از اتحاد، در دل ما می کند خطور
حرفی اگر به خاطر جانانه بگذرد
نظرات