طغرل احراری

طغرل احراری

شمارهٔ ۱۵۷

۱

بیا ای دل که نیرنگ و فسونت پر به کار آید

ز چشمش ساغر اندیشه را رنگ خمار آید

۲

ز دور پیچ و تاب آتش دل اشک گلگونم

به یاد پای‌بوسش همچو طفل نیسوار آید

۳

نمی‌بخشم به غم‌های فراقش روز شادی را

که ناگه یک شبی یاد وصالش در کنار آید

۴

ز جوش سبزه لعلت شد آه بیدلان افزون

که بلبل در چمن هنگام فصل نوبهار آید

۵

دهانش را که اصلا نیست امکان وجود او

اگر وهمت چو عنقا بر سر شاخ چنار آید

۶

صفای عارض و گلگونی رخسار او با هم

چو رنگ سرخی برفی که از آب انار آید

۷

برات سرنوشت ماست از اعجاز یاقوتی

که همچون جامه خونین شهیدت را به کار آید

۸

شب یلدای هجرت را اگر چه نیست پایانی

بدان امید خرسندم که در روز شمار آید

۹

رسد بوی وصالت در دماغم ز اضطراب دل

کجا امشب مرا خوابی به چشم انتظار آید؟!

۱۰

چه خوش گفتست طغرل حضرت بحر سخن بیدل

تو گر آیی طرب آید بهشت آید بهار آید!

تصاویر و صوت

کاروان محبت - طغرل احراری - تصویر ۱۳۵

نظرات