
طغرل احراری
شمارهٔ ۲۰۰
۱
بتی دارم که چتر مهر باشد زیب اورنگش
فلک بر چشم سازد سرمه خاک لعل شبرنگش
۲
ز هجرانش به تلخی جان شیرین میکنم لیکن
چو فرهادم درین کوهسار و کی اندیشم از سنگش؟!
۳
من از فکر میانش کی برون آیم سر مویی؟!
بدین مضمون در آغوش سخن بگرفتهام تنگش!
۴
به گلگشت چمن هرگه نقاب از رخ براندازد
عرق بر روی گل گل میکند از شوخی رنگش
۵
تبسم با عتاب او سلوک داوری دارد
چو برگ بید میلرزم من از این صلح و این جنگش!
۶
فسون چشم جادویش به رنگی میبرد دل را
که امکان رهایی نیست از آیین نیرنگش
۷
به چین بهزاد جز چین جبین دیگر نمیبیند
که باشد چین زلف او گریبانگیر ارژنگش
۸
چه سان سر برکشم ز امرش که چون رنگ حنای او
عنان توسن عمرم بود امروز در چنگش!
۹
چه خوش گفتست طغرل حضرت بحر سخن بیدل
به تاراج جنون دادم چه هستی و چه فرهنگش!
نظرات