طغرل احراری

طغرل احراری

شمارهٔ ۲۳

۱

تا به اوج دلبری زد اخترش دنباله را

ماه در آغوش خود گم کرد خط هاله را

۲

سرمه از بخت سیه در کام فریاد من است

از سپند ما شنیدن نیست هرگز ناله را!

۳

داغ سودای خیال وصل تو بردم به خاک

می‌نبینی در مزار من به غیر از لاله را!

۴

جان دهد چون معجز عیسی به هنگام سخن

لهجه لعل لب او مرده صدساله را!

۵

سوخت اندر مجمر عشقش دلم همچون سپند

محرم این می نکردم ساغر بتخانه را

۶

نسبت سوز درون من به اشک غیر کرد

امتیازی از گوهر هرگز نباشد ژاله را؟!

۷

طغرل از سودای او شد تا دلم آتش نسب

می‌نشاند برق آهم شعله جواله را

تصاویر و صوت

نظرات