
طغرل احراری
شمارهٔ ۴۵ - سیدجان
۱
سنبل از آشفتگی زلف کژت یک پیچ و تاب
مصحف روی توام تفسیر دارد صد کتاب
۲
یوسف از شرم جمالت محو زندان گشته است
ای جمال عالمآرای تو روشن ز آفتاب!
۳
در تمنای وصالت دین و دل بر باد شد
عاقبت دستم به دامان تو در یومالحساب!
۴
جام می با غیر مینوشی تو ای رعنا چرا؟!
ز آتش حسرت دل و جان مرا سازی کباب!
۵
آب و تاب عارض و زلفت ندارد بوستان
سنبل و گل هر دو از زلف و رخت بی آب و تاب
۶
نیست از عشقت نصیب من به جز داغ فراق
از می وصل تو در گیتی نگشتم کامیاب!
۷
طغرل از عکس جمالش محو حیرت گشتهام
تا فکند از عارض ماه خود آن دلبر نقاب!
نظرات