ترکی شیرازی

ترکی شیرازی

شمارهٔ ۱۷ - محراب دعا

۱

آفتاب از شرم رویش رخ کند پنهان به ابر

ماه من از چهرهٔ خود گر براندازد نقاب

۲

چون گذارد بر زمین پا سرو سیم اندام من

هر که بیند گویدش یا لیتنی کنت تراب

۳

ابروی دلدار من مانا که محراب دعاست

هر دعا کانجا شود بی شبه گردد مستجاب

۴

دیدمش خون می چکد از چهرهٔ همچون گلش

این سخن شد راست کز گل می شود حاصل گلاب

۵

هر چه من با او کنم او نیز با من می کند

من به او عجز و نیاز و او به من خشم و عتاب

۶

دیدمش در جامهٔ نیلی به سر مشکین کلاه

گفتم این روزی ست کز مغرب برآید آفتاب

۷

سرخی سرپنجه اش «ترکی» نه از رنگ حناست

پنجه اش دارد ز خون عاشقان دایم خضاب

تصاویر و صوت

نظرات