
واعظ قزوینی
شمارهٔ ۱۱
۱
قوی شد لاغر از گوشمال غم ز بس ما را
برون افتاد چون چنگ از بدن تار نفس ما را
۲
گلستانی که بیسرو قد رعنای او باشد
خیابانش ز دلگیری بود چاک قفس ما را
۳
چه با کوه غمت سازیم؟ کز بس ناتوانیها
ز پا میافگند هنگام برگشتن نفس ما را
۴
به آیین تواضع داد از پشت خمم عادت
بود از شیخ پیری حق این تعلیم بس ما را
۵
نهنگ نیستی زین بحر پرشورش به کام خود
کشد ماهیصفت هردم به قلاب نفس ما را
۶
رهایی نیست دل را زین سهیقدان دگر واعظ
ز هرسو کردهاند این نونهالان در قفس ما را
نظرات