
واعظ قزوینی
شمارهٔ ۱۱۳
۱
ز روزگار وفا خواهی؟ از تو این عجب است
که در مکیدن خون تو روز و شب دو لب است
۲
نداده است کسی را مراد دنیاپرست
همیشه شوهر غداره جهان عزب است
۳
زده جریب سرایی بتنگ و، زین غافل
که پنج روز دگر خانه تو ده وجب است
۴
بود تصدق ارباب بخل،وقت مرض
عرق فشانی این خستگان، ز تاب تب است
۵
چو خاک شو، که نسب میرسد بخاک ترا
ترا بنای سخن چون همیشه بر نسب است؟
۶
ز اشک ریزی شمعم، چو روز روشن شد
که آب نخل دعا فیض گریه های شب است
۷
به حال خود بنشین، کز جهان نبینی بد
شفیع سیلی استاد، طفل را ادب است
۸
نظر بسوی سبب ساز میکنی به چه روی؟
از اینکه چشم تو واعظ همیشه بر سبب است
تصاویر و صوت

نظرات