
واعظ قزوینی
شمارهٔ ۱۳۹
۱
گردباد از خودنمایی، روز وشب پا درگلست
جاده را ز افتادگی سر در کنار منزل است
۲
برگ گل از خاکساری گشته خود سر در چمن
در بیابان خاربن، از سرکشی پا در گل است
۳
بسکه طومار سخن پیچیده در دل مانده است
تا رها گردیده از دست زبانم، در دل است
۴
کافرم گر در دو عالم غیر او دارم کسی
در قیامت اوست خونخواهم که اینجا قاتل است
۵
چون کنم با دوری جانان؟ که در بزمی که اوست
رنگ را از چهره عاشق پریدن مشکل است
۶
دل ز خود بردار واعظ چون قد از پیری خمید
رخت بیرون بر، که دیوار بدن خوش مایل است
تصاویر و صوت

نظرات