
واعظ قزوینی
شمارهٔ ۱۸۲
۱
دیدم ملک و مال جهان را، ندیدنی است
دامن بود گلی که ازین خار چیدنی است
۲
پوشیدنیست چشم ز هر کار این جهان
الا تهیه سفر خود که دیدنی است
۳
شاخ قدت خمیده ز بار شکستگی
زین شاخ مرغ روح تو آخر پریدنی است
۴
دامن فشاندنیست ز هر چیز در جهان
جز پای آرزو که به دامن کشیدنی است
۵
اسباب زندگی، همه باب فرامشی است
مرگست مرگ، آنچه به خاطر رسیدنی است
۶
نبود بجز فروختنی در دکان عشق
جز جنگ آن نگار که بر خود خریدنی است
۷
نسبت درست کرده به لعل پرآب او
در تشنگی عقیق، از آن رو مکیدنی است
۸
میدانم از رسایی اخلاص خویشتن
گر نام من بخاطر یاران رسیدنی است
۹
باشد ز شوق خدمت یاران قدردان
گر در جهان کلام تو واعظ دویدنی است
تصاویر و صوت

نظرات