
واعظ قزوینی
شمارهٔ ۱۹۳
۱
رم کن از الفت، که تنهایی عجب یار خوشیست
در میان نه راز خود با او، که سردار خوشیست
۲
عالم دلها، شد از طوفان بیدردی خراب
هان بکش خود را بکوه غم، که کهسار خوشیست
۳
از تامل کن عصا در چاهسار زندگی
بی صلاح دل مکن کاری، که غمخوار خوشیست
۴
فتح ملک دین، بحسن سعی همت می شود
پا فشردن در جهاد نفس سردار خوشیست
۵
بسکه از هر حلقه در هر سو دکانی چیده است
بهر سودا کوچه آن زلف بازار خوشیست
۶
گرمی عشقست واعظ می علاج درد ماست
ور غم آن یار غمخوار است غم یار خوشیست
نظرات