واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

شمارهٔ ۲۸۱

۱

بشوق آن گل عارض، مرا با خار خوش باشد

بیاد لعل او، با اشک چون گلنار خوش باشد

۲

بتن هر رگ مرا شاخ گلی گردیده از داغت

اگر داری دماغ سیر این گلزار، خوش باشد

۳

گرفت از عارض او پرده، زو صر صر آهم

اگر ای دیده داری طاقت دیدار خوش باشد

۴

نباشد خود فروشان را بغیر از روی بازاری

از آن ما را برندان ته بازار خوش باشد

۵

غم او هرکجا باشد، غم دنیا نیابد ره

که هر ناخوش که باشد، با غم آن یار خوش باشد

۶

تن عریان، ز اشک آتشین پوشیده شد ما را

فقیران را ز عشق، این خلعت زر تار خوش باشد

۷

بده خود را بیار و، کام دل بستان ازو واعظ

که پیش خود نبودن، پیش آن دلدار خوش باشد

تصاویر و صوت

نظرات