
واعظ قزوینی
شمارهٔ ۴۰۴
۱
بس است خواب، دگر چشم من ز جا برخیز
ز دست عمر شدت، عمر من بپا برخیز
۲
گشاده درگه فیض حکیم خسته دلان
توهم بجوی پی درد خود دوا، برخیز
۳
ترا که بهر سفر، توشه پختن است ضرور
نگشته تا که خموش آتش بقاء برخیز
۴
رهت بخانه تاریک مرگ خواهد بود
بده چراغ دل خویش را ضیا، برخیز
۵
ز دوست کرده ترا خواب ناز بیگانه
مگر شوی نفسی با وی آشنا، برخیز
۶
مگر کند قدمی رنجه یاد دوست دلا
بآه خانه خود را بده صفا برخیز
۷
ز دست رفته و از پا فتاده ایم کنون
مقام کردن یاری است، ای دعا برخیز
۸
بچار موجه عصیان فتاده یی واعظ
مباش کم ز خس، اکنون بدست و پا برخیز
نظرات