واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

شمارهٔ ۵۲۷

۱

ز شمع فیض تاریکی است، قانع را سرا روشن

چراغ دولت است از سایه بال هما روشن

۲

اگر خواهد خدا کارت بدست دشمنان سازد

بزور باد میگردد چراغ آسیا روشن

۳

درین پیری که با این چشم باید فکر خود دیدن

ره اندیشه رفتن کن از شمع عصا روشن

۴

چراغ راه احسانت رنگ خجلت حاجت

چو روی مفلسی بیند، شود چشم شما روشن

۵

فسردند آرزوهای جوانی، وقت پیری ها

سه گردید روز شیروان، شد صبح تا روشن

۶

کدورت بیش باشد، عیش و عشرتهای کامل را

بود نقص حنا، باشد اگر رنگ حنا روشن

۷

کدورات جهان بر زشتی آن سایه اندازد

شود دل زین غبارت همچو چشم توتیا روشن

۸

براه انتظارش هر دم آهی میکشد گردن

غباری بر نمی خیزد که گردد چشم ما روشن

۹

اگر از بوی یوسف، دیده یعقوب بینا شد

ز دیدار عزیزان چون نگردد چشم ما روشن؟!

۱۰

غبار آورد گر چشمم ز پیری، چشم آن دارم

که گردد چشم دل واعظ، مرا زین توتیا روشن

تصاویر و صوت

نظرات