
واعظ قزوینی
شمارهٔ ۵۳۱
۱
دیده چون شبنم، برین گلزار عبرت باز کن
گریه بر انجام کار خویشتن آغاز کن
۲
چشم رفت و،گوش رفت و، عقل رفت و،هوش رفت
ای دل آمد آمد مرگست، چشمی باز کن!
۳
استخوانت گشت چون نی، ناله یی از دل بر آر
قامتت شد چنگ، قانون فغان را ساز کن
۴
یک دوروزی خواب غفلت کن، بچشم دل حرام
تا قیامت در فراش خاک، خواب ناز کن
۵
خاک پا شو، تا شود دشمن زبد گویی خموش
خویشتن را سرمه خصم بلند آواز کن
۶
زهر چشمش نوش کردن، کار هر بیظرف نیست
میکش ای دل ناز آن طناز و، بر خود ناز کن
۷
واعظ این وحشت سرا کی جای بال افشانی است؟
گر فراغ بال خواهی، زین قفس پرواز کن
نظرات