
واعظ قزوینی
شمارهٔ ۵۷۸
۱
گوشهای میخواهم و، چشم به خوان دل تری
خلوتی میجویم و، فریاد زنگ از دل بری
۲
نیست در غمخانه گیتی، پرستاری مرا
غیر آه پیش خود برپا و اشک خود سری
۳
عشقبازان را بجز چشم سفید و، رنگ زرد
نیست در بازار سودای غمت، سیم و زری
۴
همچو امید زیاد خویش و چون لطف کمت
بی تو درد فربهی داریم و، صبر لاغری
۵
در نکویی گرچه نبود هیچکس از ما بتر
در بدی اما نمی بینیم از خود بهتری
۶
گر کنی گفت و شنید مردم دنیا هوس
فکر کن اول زبان لالی و، گوش کری!
۷
کی توان کردن گران قدر خود از باد غرور؟!
مشک را از باد در دریا نباشد لنگری!
۸
عاشقان آسوده اند از فکر سامان معاش
هست درد عشق واعظ، درد بیدرد سری
نظرات