واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

شمارهٔ ۶۱۴

۱

پیری رسید و نور نظر گشت رفتنی

از عینک است چشم ترا خانه روشنی

۲

از بس گزیده است مرا نیش هر زبان

لرزم بخویش پوشم اگر جامه سوسنی

۳

نتوان شدن بر اوج شرف، جز بپشت پا

شد سر بلند سرو، ز بر چیده دامنی

۴

افگنده اند بهر تو چون خاک بستری

تا چند فکر قالی و پشتی و سوزنی؟!

۵

گر عالمی بروی تو یا زند تیغ کین

آنست ضربه تو که بر خویشتن زنی

تصاویر و صوت

نظرات