
وحشی بافقی
شمارهٔ ۲۲۱
۱
که جان برد اگر آن مست سرگران بدرآید
کلاه کج نهد و بر سر گذر بدر آید
۲
رسید بار دگر بار حسن حکم چه باشد
دگر که از نظر افتد که باز در نظر آید
۳
ز سوی مصر به کنعان عجب رهیست که باشد
هنوز قافله درمصر و نامه و خبر آید
۴
کمینه خاصیت عشق جذبهایست که کس را
ز هر دری که برانند بیش ، بیشتر آید
۵
سبو به دوش و صراحی به دست و محتسب از پی
نعوذبالله اگر پای من به سنگ بر آید
۶
مگو که وحشیم آمد ز پی اگر بروم من
چه مانع است نیاید چرا به چشم و سر آید
نظرات