
وحشی بافقی
شمارهٔ ۲۹۲
۱
دور از چمن وصل یکی مرغ اسیرم
ترسم که شوی غافل و در دام بمیرم
۲
خواهم که شوم ازنظر لطف تو غایب
هر چند که پر دردم و بسیار حقیرم
۳
گر آب فراموشی ازین بیشتر آید
ترسم که فرو شوید از آن لوح ضمیرم
۴
جان کرد وداع تن و برخاست که وحشی
بنشین تو که من در قدم موکب میرم
نظرات