وحشی بافقی

وحشی بافقی

شمارهٔ ۳۱۵

۱

کاری مکن که رخصت آه سحر دهم

وین تند باد را به چراغ تو سردهم

۲

آبم ز جوی تیغ تغافل مده ، مباد

نخلی شوم که خنجر الماس بردهم

۳

سیلی ز دیده خواهدم آمد دل شبی

اولیتر آنکه من همه کس را خبر دهم

۴

کشتی نوح چیست چو توفان گریه شد

هرتخته زان سفینه به موجی دگر دهم

۵

لرزد دلم که خانه حسنت کند سیاه

گر اندک اختیار به دود جگر دهم

۶

افسردگی بس است که باد خزان شود

آه ار به بوستان جمال تو سر دهم

۷

بیداد کیش من متنبه نمی‌شود

وحشی من این ندای عبث چند دردهم

تصاویر و صوت

نظرات