وحشی بافقی

وحشی بافقی

شمارهٔ ۳۵۵

۱

شد بی‌حساب کشور جانها خراب از او

ترک است و تندخو چه عجب بی حساب از او

۲

پروانه یک زمان دگر زنده بیش نیست

ای شمع سرکشی مکن و رخ متاب از او

۳

سر در نقاب خواب کش ای بلهوس که تو

بی‌یار زنده‌ای و نداری حجاب از او

۴

تا پرده برگرفت ز ماه تمام خویش

رو زردی تمام کشید آفتاب از او

۵

وحشی که نیم کشته به خون می‌تپد ز تو

با جان مگر برون رود این اضطراب از او

تصاویر و صوت

نظرات