
یغمای جندقی
شمارهٔ ۱۱۴
۱
گفتم که به خاک و خون نشستم
از تیر تو گفت مزد شستم
۲
گر جز تو صنم مرا خدایی است
در مذهب عشق بتپرستم
۳
دورِ فلکم فکند از پای
ای ساغر می بگیر دستم
۴
کردم مژه دجله بو کز آن بحر
افتد چو تو ماهییی به شستم
۵
می ده که ز باده نیست توبه
کار من اگر منم که هستم
۶
از می مگذر به فتوی هوش
این راست ز من شنو که مستم
۷
خاک ره سرو قامتی کرد
آزاد ز هر بلند و پستم
۸
شیخم چه غم ار شکست ساغر؟
صد توبه به خونبها شکستم
۹
بستم ز سرشک راه کویش
بر مدعی و ز جوی جستم
۱۰
یغما به رخش رسیدم از خط
زاین خس به گل آشیانه بستم
نظرات
نقیب الله کامیاب