
یغمای جندقی
شمارهٔ ۴۰
۱
حلقه بر در زند ار شیخ بگو بارت نیست
شب آدینه برو ورد بخوان کارت نیست
۲
صد رهم توبه ز می دادی و بشکستم باز
دهیم توبه عجب پر نفسی عارت نیست
۳
حرفی ای عشق ندیدم ز تو در هیچ کتاب
تا چه علمی که کسی راوی اخبارت نیست
۴
در حقیقت توئی ای کعبه خرابات مغان
کز مقیمان همه یک عاقل و هشیارت نیست
۵
هیچ شد و هم خرد ای دهن دوست بگوی
تا چه سری که کسی آگه از اسرارت نیست
۶
به امیدی که گرو شد به می ای شیخ ترا
دوست دارم به سر امروز که دستارت نیست
۷
گر به خود نام خدائی نهی ای کعبه حسن
سجده آریم و نگوئیم سزاوارت نیست
۸
من جهان دیده ام ای میکده در زیر فلک
سایه ای امن تر از سایه دیوارت نیست
۹
به جز از خواجه بی مهر تو یغما زن و مرد
کس نبینم که درین شهر خریدارت نیست
نظرات