
یغمای جندقی
شمارهٔ ۴۵
۱
ظلمت خط تو پیرامن رخسار گرفت
یا رب از آه که این آینه زنگار گرفت
۲
می بیاور که خبر می دهد از فصل بهار
لطف آن سبزه که پیرامن گلزار گرفت
۳
ترک یغما سپهش از نگهی هوشم برد
بنگر این طرفه که مست آمد و هشیار گرفت
۴
تا ترا پادشه مصر ملاحت گفتند
تهمت خوبی یوسف ره بازار گرفت
۵
بوی خون دل خود می شنوم باد صبا
ره مگر در خم آن طره طرار گرفت
۶
فتنه از چشم تو ایمن نتوانست نشست
جای در حلقه آن زلف زره سار گرفت
۷
دیده شد تا دل سنگ آردش از گریه به راه
باز این ابر بهاری ره کهسار گرفت
۸
با وجودت نکند میل به هستی یغما
خویش اغیار گرفت آنکه تو را یار گرفت
نظرات