
یغمای جندقی
شمارهٔ ۳۸
۱
از دست جورت ای شده دل خون، فگار چشم
ریزد مدام خون دلم در کنار چشم
۲
منعم مکن که هست دل خسته بی قرار
گر بر رخت گشایم بی اختیار چشم
۳
نالد ز حسرت تو چو مرغ اسیر، دل
گرید ز فرقت تو چو ابر بهار چشم
۴
دارد ز خنجر مژه ات، زخم کاریی
تا دل نکشته بسمل از او بر مدار چشم
۵
یک چشم بیش نیست مرا کاش صد هزار
بودی که دیدمی رخت از صد هزار چشم
۶
غیر از رخ تو نیست رخی در نظر مرا
چندانکه افکنم به یمین و یسار چشم
۷
ای مه در انتظار وصال تو تا به کی
شب تا سحر مرا بود اختر شمار چشم
۸
چون دید تیر غمزه مردم شکار تو
بگریخت از مهابت او در حصار چشم
نظرات