فرخی یزدی

فرخی یزدی

شمارهٔ ۵

۱

ای دموکرات بت باشرف نوع‌پرست

که طرفداریِ ما رنجبران خوی تو هست

۲

اندرین دوره که قانون‌شکنی دل‌ها خست

گر ز هم‌مسلکِ خویشت خبری نیست به دست

شرحِ این قصه شنو از دو لبِ دوخته‌ام

تا بسوزد دلت از بهرِ دلِ سوخته‌ام

۴

ضیغم‌الدوله چو قانون‌شکنی پیشه نمود

از همان پیشهٔ خود ریشهٔ خود تیشه نمود

۵

خونِ یک ملتِ غارت‌زده در شیشه نمود

نی ز وجدان خجل و نی ز حق اندیشه نمود

به گمانش که در امروز مجازاتی نیست

یا به فرداش بر این کرده مکافاتی نیست

۷

تاخت در یزد چنان خنگ ستبدادی را

کز میان برد به یکبارگی آزادی را

۸

کرده پامال ستم قریه و آبادی را

خواست تا جلوه دهد مسلک اجدادی را

ز آنکه می‌گفت من از سلسلهٔ چنگیزم

بی‌سبب نیست که چنگیز صفت خونریزم

تصاویر و صوت

دیوان فرخی (غزلیات و قصاید و قطعات و رباعیات) به کوشش حسین مکی - فرخی یزدی - تصویر ۹۷

نظرات

user_image
کژدم
۱۴۰۱/۱۰/۱۴ - ۰۴:۳۸:۳۲
در پیِ دوخته شدن لبانش، فرخی هنگامی که در زندان به سر می‌برد مسمط بالا را برای آزادی‌خواهان و دموکرات‌های تهران فرستاد. وی سرانجام پس از دو ماه از زندان گریخت و با زغال بر دیوار زندان نوشت: «به زندان نگردد اگر عمر طی من و ضیغم‌الدوله و مُلکِ ری به آزادی ار شد مرا بخت یار برآرم از آن بختیاری دمار» همچنین ضیغم‌الدوله عزل و حاج‌فخرالملک به فرمانداری یزد گماشته شد. حاج‌فخرالملک از فرخی دلجویی کرده به او گفت: «اگر ضیغم لب و دهان ترا به هم دوخت، من دهانت را پر از اشرفی می‌کنم» و چند دانه اشرفی ناصرالدین‌شاهی در دهان او ریخت. فرخی پس از این رخداد از یزد به تهران رفت و در آنجا شعر‌های آزادی‌خواهانه‌اش را منتشر کرد.