فرخی یزدی

فرخی یزدی

شمارهٔ ۱۰۳

۱

آن دسته که سرگشته سودای جنونند

پا تا به سر از دایره عقل برونند

۲

دانی که بود رهرو آزادی گیتی

آنانکه در این بادیه آغشته بخونند

۳

در محفل ما صحبتی از شاه و گدا نیست

دانی همگی عالی و عالی همه دونند

۴

با پنجه برآرند زبان از دهن شیر

آنانکه ز سر پنجه تو زبونند

۵

جویای وکالت ز موکل نبود کم

این دوره جگر سوختگان بس که فزونند

۶

از جلوه طاوسی این خلق بترسید

کز راه دورنگی همه چون بوقلمونند

۷

چون زاغ کشاندند سوی خانه‌خرابی

این خانه‌خرابان که به ما راهنمونند

تصاویر و صوت

نظرات