فرخی یزدی

فرخی یزدی

شمارهٔ ۱۳۱

۱

فدای سوز دل مطربی که گفت بساز

در این خرابه چو منزل کنی بسوز و بساز

۲

چنان ز سنگ حوادث شکست بال و پرم

که عمرها به دلم ماند حسرت پرواز

۳

کنم بزیر پر خویش سر به صد اندوه

چو مرغ صبح ز شادی برآورد آواز

۴

گره گشا نبود فکر این وکیل و وزیر

مگر تو چاره کنی ای خدای بنده نواز

۵

به پایتخت کیان ای خدا شود روزی؟

که چشم خلق نبیند گدای دست دراز

۶

در این خرابه بهر جا که پای بگذاری

غم است و ناله و فریاد و داد و سوز و گداز

۷

گهر فشانی طوفان گواه طبع من است

که در فنون غزل فرخی کند اعجاز

تصاویر و صوت

نظرات