فرخی یزدی

فرخی یزدی

شمارهٔ ۱۶۳ - تحت نظر بودن پس از مراجعت از اروپا

۱

فصل گل چو غنچه، لب را از غم زمانه بستم

از سرشک لاله رنگم، در چمن به خون نشستم

۲

ای شکسته بال بلبل، کن چو من فغان و غلغل

تو الم چشیده هستی، من ستم‌کشیده هستم

۳

تا قلم نگردد آزاد، از قلم نمی‌کنم یاد

گر قلم شود ز بیداد، همچو خامه هردو دستم

۴

گر زنم دم از حقایق، بر مصالح خلایق

شحنه می‌کشد که رندم، شرطه می‌کشد که مستم

۵

ملت نجیب ایران، خوانده با یقین و ایمان

شاعر سخن‌شناسم، سائس وطن‌پرستم

۶

پیش اهل دل از این پس، از مفاخرم همین بس

کز برای راحت خویش، خاطر کسی نخستم

۷

هرکجا روم به گردش، آید از پِیَم مفتش

همت بلندپرواز، این چنین نموده پستم

۸

من که از چهل به پنجه، ماه و هفته بوده رنجه

کی فتد به سال شصتم، صید آرزو بستم؟

۹

ای خوشا نشاط مردن، جان به دلخوشی سپردن

تا چو فرخی توان گفت، مردم و ز غصه رَستم

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
عرشیا غلامی
۱۴۰۱/۰۳/۲۹ - ۱۱:۳۴:۲۰
سلام وزن این غزل رو به شکل بهتری هم می شود دسته بندی کرد به صورت  فاعلات فاعلاتن فاعلات فاعلاتن