
فرخی یزدی
شمارهٔ ۲
۱
دوش یارم زد چو بر زلف پریشان شانه را
موبهمو بگذاشت زیر بار دلها شانه را
۲
نیست عاقل را خبر از عالم دیوانگی
گر ز نادانی ملامت میکند، دیوانه را
۳
در عزای عاشق خود شمع سوزد تا به حشر
خوب معشوق وفاداری بود، پروانه را
۴
جز دل سوراخ سوراخش نبود از دست شیخ
دانهدانه چون شمردم سبحه صد دانه را
۵
این بنای داد یارب چیست کز بیداد آن
دادها باشد به گردون محرم و بیگانه را
۶
از در و دیوار این عدلیه بارد ظلم و جور
محو باید کرد یکسر این عدالتخانه را
تصاویر و صوت

نظرات
تورج مهدی زاده ملاباشی