
ظهیر فاریابی
شمارهٔ ۳۹
۱
ای شب،نه ز زلف اوست بر پای تو بند
پس دیر و دراز درکشیدی تا چند؟
۲
وی صبح، تو نیستی چو من عاشق و زار
من می گریم بس است باری تو بخند!
تصاویر و صوت

نظرات